روستای سرآب بیز

روستای سرآب بیز


امیر کبیر، روحی بزرگ در کالبد جهل و تنگ نظری

شاید هیچ کس فکر نمی کرد پسر یک آشپز ، روزی به جایگاه صدر اعظمی ترقی یابد و همگان را با قدرت تدبیر ستودنی اش متحیر سازد.
شاید هنگامیکه پسر،  دست چروکیده پدر را می دید که چگونه برای شاهزاده ها غذا تهیه می کند و در سرما و گرما اوامر ملوکانه را با رغبت گردن می نهد سئوالات بیشماری در ذهنش نقش می بست و چرا های رنگارنگ، ذهن کودکانه و معصوم او را به تکاپو و جستجو وا می داشت.

شاید او هرگز سوز سرمایی که تا عمق استخوان پدر را می گزید و گرمایی که در بحران کار و تلاش او را می آزرد از یاد نبرد. 

شاید در همان زمان که  این کودک به هوش خود می نگریست و استعداد خود را با توانایی نداشته شاهزادگانی  که در آرامش و رفاه به آموختن می پرداختند مقایسه می کرد از سوختن استعدادهای بی شماری که گناهشان تنها غلام زادگی بود، دلش به درد می آمد و او را به چاره اندیشی وا می داشت.

شاید  اگر دست پر مهر قائم مقام فراهانی دستان کوچک او را نمی فشرد و او را در کنف حمایت خویش قرار نمی داد این قریحه سرشار و ذهن مواج نیز، اجازه جولان نمی یافت و در مسیر تلاش هایی بی ثمر تن به رکود و سکون می داد.


داستان زندگی امیر کبیر، برای هر ایرانی رسالتمند همواره شنیدنی و خواندنی است .
هوش مثال زدنی اش او را به زودی در دل  میرزای بزرگ (میرزا عیسی) و میرزاابوالقاسم قائم مقام نشاند و سمت منشی گری این دو بزرگ را برایش به ارمغان آورد.

روزی قائم مقام در سیمای پدر امیر کبیر نگاه کرد و گفت فرزند تو در آتیه مشاغل بزرگی را اشغال خواهد کرد و روزی خواهد رسید که در باریک ترین مواقع اگر خائنین و مغرضین مزاحمت نشوند، کشتی طوفانی مملکت را از گرداب پریشانی و هلاکت نجات خواهد داد.

دانایی و تدبیر این مرد بزرگ او را در دستگاه محمد خان زنگنه جای داد تا به مدد عقل و درایتش وزارت نظام آذربایجان را به عهده گیرد و عنوان امیر نظام را با خود همراه سازد.
سفرهای او به روسیه تزاری و عثمانی و انجام وظایف و مسئولیت ها به نحو احسن بر قدر و جایگاه او افزود و او را همچنان در مراتب کمال و ترقی بالا برد.

با فوت محمد شاه در 14 شوال 1264ناصر الدین شاه بر تخت شاهی تکیه زد و این اتفاق که کیاست و سیاست مثال زدنی امیر کبیر را در بر تخت نشاندن  ناصرالدین شاه به اوج رسانده بود او را به مقام صدراعظمی ارتقاء داد . القاب امیر کبیر و اتابک اعظم درست در همان زمان ، به این فرزند لایق کربلایی قربان آشپز ، داده شد.

و این، همان اتفاقی بود که شاید یک روز در ذهن کودکی پر تلاطم ، آرزویی بیش نبود . اما امروز آن آرزو به واقعیت پیوسته است.
اکنون زمان تحقق دیگر آرزوهای همان کودک است. آرزوهایی که شایسته ایرانی بود که بی تدبیریها و بد تدبیرها او را تا حد امکان به قهقرا سوق داده بود. این مجال ناب ، فرصتی ذی قیمت بود برای اصلاحات سیاسی ، امنیتی ، مالی ، اقتصادی و فرهنگی.

فیصله شورش هایی که گاه و ناگاه کشور را در می نوردید و یاغیگری هایی که حتی زمام داران را مرعوب می ساخت بستر هایی ارزشمند فراهم می کرد تا این مرد مدبر، آمال خود را در حد امکان محقق سازد.

ایجاد چاپارخانه (پست ) ، تذکره خانه (اداره گذرنامه )، بنای بازار و سرای امیر در تهران ، مدرسه ، مسجد شیخ عبدالحسین ، مدرسه صدر در کربلا ، سازمان اطلاعاتی و خبر رسانی  خفیه نویسی، راه اندازی روز نامه وقایع اتفاقیه ، کارخانه نیشکرسازی ، کاغذ سازی ، مدرسه دارالفنون و .... تنها بخش کوچکی از اقداماتی بود که با طرح و نقشه این مرد بزرگ به انجام رسید.

در این مجال گفته کنت دگوبینو فرانسوی بسی تامل برانگیز و خواندنی می نماید . آنجا که می گوید:

امیرنظام .. می خواست عظمت دیرینه کشورش را باز گرداند در همه جا سربازخانه، کاروانسراو پل بنا کرد. تشکیلات پست را بازسازی کرد و در سراسر کشور شبکه ای از چاپارخانه ها را بوجود آورد که در هر کدام اسب همیشه در اختیار مسافران بود، به تجدید نظر در مساحی و ثبت اراضی واملاک پرداخت و اساس مالیاتها را تغییر داد به نحوی که بدون آن که به روستائیان فشار وارد سازد درآمد دولت را افزایش بدهد.

توجه زیادی به کارخانه ها نمود واحداث صنایع جدید را تشویق کرد به اروپائیان نظر خوبی نداشت و می خواست دست آنها را کوتاه کند ولی از سوی دیگر می خواست معلومات نظامی و مهارت صنعتی آنان را اخذ نماید و بالاخره دست روی نقطه ی حساس دولت یعنی اختلاس کارمندان گذاشت.
او می خواست همه کارمندان دولت، خود او را الگو قرار بدهند که بسیار پاک بود و دزدی نمی کرد.  (سفرنامه کنت دوگوبینو . ص 230)

هر چه بود و هر چه شد، گذشت.
 مردی آمد. کوشید. جوشید. خروشید تا عاقبت خاموشش کردند.
روحش شاد، راهش پررهرو و نام و یادش همواره جاودان باد .

نامه امیر کبیر به ناصرالدین شاه:

 

در این متن آمده است: قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره‌ی همایونی به شکستن لبه‌ی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده‌بودم به توصیه‌ی عمه‌ی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره‌ی امور مملکت به توصیه‌ی عمه و خاله نمی‌شود.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: اسماعیل گشتاسب ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:امیر کبیر, روح بزرگ,ناصرالدین شاه,فراهانی,شاهزاده,اسماعیل گشتاسب,روستای سرآب بیز, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , sarabiz.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com